- شب آرا (دخترانه)
- آراینده شب
معنی شب آرا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
محبوب، معشوق، موجب آرامش دیگران، موجب شادی دیگران، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک همسر داراب در زمان اسکندر مقدونی
غذائی که ناشتا بخورند
آراینده دل، شاد کننده دل
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آراینده گل، زینت دهنده گل، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر روشنک بنا به بعضی نسخه های شاهنامه
آنچه که در شب بدرخشد و نمایان باشد
هو بره یقه دار از انواع پرندگان (گویش گیلکی)
آجیل و میوه که در شب نشینی صرف کنند تنقل، چریدن چارپایان در شب چرای ستور در شب
هر گوهر آبدار و درخشنده، کرم شب تاب شب چراغک، چراغانی: رسم چراغ در آن دیار (ختا) بر این موجب است که درون کریاس پادشاه گویی سازند از چوب و روی آن چو را بشاخ سرو پوشند و صد هزار چراغ بر ریسمانها تعبیه کنند و موشکها بر اراف آن بندند
خفاش
شب چک شب پانزدهم ماه شعبان چراغان درشب چکک آن چنان شد که گیتی رشک هفتم آسمان شد (رودکی)
شب پانزدهم شعبان، شب چک
ویژگی که در شب کار می کند
آرایندۀ مجلس طرب و شادی، گرم کنندۀ مجلس بزم
صبر زرد، در طب قدیم معجونی که در شب بخورند و بخوابند
در موسیقی، از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو یارش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۱۴ - ۱۸۱) ، از الحان قدیم ایرانی
ویژگی آنچه در شب می درخشد و نمایان است مانند ساعت شب نما
آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
آراینده انجمن سرور و خوشحالی
نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم ووقت صحبت با یاران صرف کنند شب چره تنقلات: بعیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه جاوید. (احمد اطعمه لغ)
شبرو، ماه، عسس، پاسبان، راه زن، دزد
گوهر درخشان، گوهری که در شب مانند چراغ می درخشد، چراغانی در شب
آرایندۀ شهر، آرایش کنندۀ شهر، زیب و زینت بستن شهر، آذین بندی شهر
رونده در شب، کسی که هنگام شب به راهی برود یا سفر کند، کنایه از دزد و راهزن، کنایه از عسس